ظرفیت‌های شغلی رشته‌های علوم پایه در آینده پزشکی شخصی

نگارنده به عنوان یک پژوهشگر مستقل (یا به عبارتی میکروبیولوژیست بیکار) که با رتبه ۱۰۵۷ (منطقه دو) در کنکور سراسری سال ۱۳۸۰ به پزشکی پشت کرد تا به علائق‌ش که تحقیق و پژوهش و تولید علم بود بپردازد، طبیعی است که مانند هر دانش‌آموخته دیگر در هر فرصتی به دنبال جایگاهی بگردد که آن چه یاد گرفته و برای آن تربیت شده را برای تأمین زندگی خود به کار ببندد و تلاش کند از آن برای مشارکت در امر تولید (دانش) در کشور بهره ببرد. دو امری که نخستینِ آن تا کنون موفق نبوده! گرچه امید است در بخش دوم تلاش‌ش مثمر بوده باشد. در آن سال‌ها رشته میکروبیولوژی ذیل مجموعه‌ای با عنوان زیست‌شناسی نوین در کنار رشته زیست‌شناسی سلولی و مولکولی و زیرمجموعه رشته‌های علوم پایه وزارت علوم ارائه می‌شد. گرچه امروزه دوباره تمام این رشته‌ها در مقطع کارشناسی به عنوان زیست‌شناسی تجمیع شده و تنها در مقطع کارشناسی ارشد به گرایش‌های مختلف تقسیم می‌شود. این تغییرات هم‌چون دیگر تصمیمات یک‌شبه و کارشناسی‌نشده این سال‌ها قربانیان خود را داشته است. بخشی از این قربانیان که من هم جزو آن‌ها بودم، افراد تلاش‌گر و پرتوانی بودند که به خیال آینده درخشان این رشته‌ها و تبدیل شدن به پژوهشگران و دانشمندان آینده! رشته‌های علوم پایه را به جای رشته‌های حرفه‌محور که عموماً توسط وزارت بهداشت و برای حرفه‌های خاص ارائه می‌شد، برگزیدند. در حالی که اغلب آنان یا راه مهاجرت پیش گرفتند، یا در بهترین حالت استاد دانشگاه شدند و چرخه معیوب آموزش این رشته‌ها را ادامه می‌دهند، یا اجباراً به حوزه کاری سایر رشته‌ها به شرحی که در ادامه خواهد آمد وارد شدند. سال‌های دور (حدوداً سال ۸۷) برای اولین بار و آخرین بار، همایشی با محوریت فرصت‌های شغلی برای رشته پایه‌ای میکروبیولوژی تشکیل شد. سرنوشت و دست‌آورد آن همایش نیز بهتر از سرنوشت دانش‌آموختگان این رشته نشد: ابتر. علی ای حال از آن زمان تا کنون این مسئله در ذهن من ایجاد شد که همواره در هر جا به دنبال نشانی از این جایگاه شغلی و پتانسیل‌های موجود در کشور و مقایسه آن با فرصت‌های شغلی مشابه تعریف‌شده در سراسر دنیا بوده‌ام.

در این مقاله تلاش کرده‌ام تا با گریز به تجربه‌های شخصی، دیدگاه‌هایی در رابطه با فرصت‌های شغلی رشته میکروبیولوژی و به طور کلی رشته‌های علوم پایه مرتبط با زیست‌شناسی بیان کنم که ماحصل مطالعات جسته و گریخته و تبادل نظر با دیگر فارغ‌التحصیلان این حوزه‌ها است. امید است که خواندن این سطور به دانشجویان و دانش‌آموختگان این رشته و متصدیان امور مربوط به اشتغال در این حوزه‌ها بینشی عمیق‌تر از وقایع و فرصت‌ها در رابطه با جایگاه شغلی این رشته‌ها بدهد. از آن جا که نقد و پیشنهاد راهکار سازنده را لازم و ملزوم یک‌دیگر می‌دانم، در این مجال، ظرفیت‌های بالقوه‌ای را که به نظرم رسید، طرح کرده‌ام. شرکت در نخستین کنگره پزشکی شخصی در سال ۱۳۹۵ بهانه این نوشتار شد که در مطلبی کوتاه، جداگانه گزارش و برداشتم از آن کنگره را نوشته‌ام و در همین جا می‌توانید بخوانید (لینک گزارش).

اول یک خاطره: چند سال پیش از جایی با من تماس گرفته شد تا در باره آینده شغلی رشته‌ام مطلبی بگویم. در همان تماس اول گویا چنان بر طبل ناامیدی کوبیده بودم که تماس دوم برقرار نشد. ولی برای من مهم این بود که دست کم من سهمی در تکرار«اشتباه» من توسط دیگران نداشته باشم. در زمانی که من رشته‌ام را انتخاب می‌کردم امکان انتخاب رشته‌های دیگر نیز برای فردی با رتبه من وجود داشت. رشته‌هایی که عموماً البته از شاخه‌های پیراپزشکی بودند و امروزه می‌بینم دانش‌آموختگان آن‌ها بسیار راحت‌تر از من وارد بازار کار شده و عموماً صاحب کسب و کار خود هستند. جدا از این که در آن سال به طور ویژه ظرفیت پزشکی کم شده بود و اگر می‌خواستم در رشته پزشکی تحصیل کنم می‌توانستم در شهرستانی دورافتاده تحصیل یا در کنکور سال بعد شرکت کنم. اما هیچ کدام از این‌ها در لیست گزینه‌های پیش روی من نبود. من انتخاب خودم را از سال دوم دبیرستان کرده بودم. به من گفته شده بود دانش‌آموختگان این رشته‌ها قرار است پژوهش کنند و تولید دانش کنند و مو را از ماست سلول‌ها و متابولیسم‌ها و ژن‌ها و باکتری‌ها بیرون بکشند و همین کافی بود تا مرا که با چشمم می‌توانستم یک میلی‌متر را تشخیص دهم، مسخ کند. من که مسحور دانستن بودم و از مصرف‌کننده صرف بودن بیزار. من که معتقد بودم و هستم که پزشک مصرف‌کننده است: به باور من یک پزشک از دانشی که در علوم پایه تولید می‌شود و از تکنولوژی که توسط مهندسان اختراع می‌شود و از دارویی که پژوهشگران و صنعت‌گران و صاحبان کسب‌وکار به دست‌ش می‌دهند استفاده می‌کند تا خدماتی را که همان «تشخیص و درمان» وی باشد ارائه دهد. اما چیزی که چشم من از آن غافل بود، نظام کسب و کار در کشور بود که بر مصرف‌کنندگی استوار بود. این جا کسی برای تولید دانش و در سطح کمرنگ‌تری تولید تکنولوژی سرمایه‌گذاری نمی‌کرد. این جا همگان منتظر می‌ماندند تا کشورهای پیشرفته و حتی نه چندان پیشرفته، محصولی را تولید کنند و این جا با پول نفت آن محصول (چه دانش، چه تکنولوژی، سراغ خدمات را نگیرید که خود داستان پردرد دیگری دارد) را تهیه کنند. آن دانشجویان عزیزی که در آن زمان این رشته‌ها را به ما به اصطلاح کنکوری‌ها معرفی کردند خود هنوز وارد بازار کار نشده بودند تا بدانند عاقبت‌شان در بهترین حالت استادی دانشگاه است و مگر کشور ما با جمعیت جوان رو به کاهش چند استاد دانشگاه می‌خواست؟ متأسفانه برای خیل عظیم دانش‌آموختگان این رشته‌ها تدبیری اندیشیده نشده بود. مثلاً کارشناس‌های آزمایشگاه‌های دانشگاه‌ها و مراکز تحقیقاتی از میان فارغ‌التحصیلان زیست‌شناسی عمومی که قبلاً استخدام شده بودند و حالا برای‌شان فرصت ادامه تحصیل در شاخه‌های تخصصی‌تر فراهم شده بود انتخاب می‌شدند (بماند که هدف معمولاً تنها ارتقای مدرک بود). آزمایشگاه‌های تشخیص پزشکی ترجیح می‌دادند نیروهای خودشان را از میان آموختگان «علوم آزمایشگاهی» که تحت نظارت وزارت بهداشت و با گذراندن دوره طرح یا کارآموزی تربیت شده بودند برگزینند و دانش‌آموختگان علوم پایه را دارای تخصص کافی و تجربه عملی در حوزه‌ای که متعلق به خود می‌دانستند، نمی‌شناختند. در صنایع نیز جایگاهی نداشتیم چرا که مهندسین صنایع غذایی در صف کاریابی جلوی ما قرار می‌گرفتند. و البته که پژوهش همچنان تعریفی در واژه‌نامه مشاغل نیافته بود (است؟!). معدودی مراکز تحقیقاتی آن هم در حوزه‌های استراتژیک مانند واکسن و سلول‌های بنیادی اساتید خود را از نسل قبلی تأمین کرده بودند و نیروی کار مجانی خود را از دانشجویان متقاضی پایان‌نامه از دانشگاه‌های مختلف و متعددی که یا آزمایشگاهی نداشتند یا تعداد دانشجویان‌ پذیرفته شده بیش از ظرفیت آزمایشگاه‌شان بود، تأمین می‌کردند و متأسفانه هنوز می‌کنند. در مقاطعی نیز «پژوهش» چنان اولویت خود را در میان دغدغه‌های متعدد کشور از دست داده بود که حتی همین مراکز معدود تحقیقاتی نیز توان پذیرش نیروهای جدید حتی به عنوان کارآموز رایگان را نداشتند (بنا به تجربه شخصی نگارنده که به مراکز مختلف از جمله ناباروری یزد، سرم‌سازی رازی، دانشگاه بقیه‌الله، آزمایشگاه تشخیص طبی و … رجوع کرد). این مسئله از سال‌های ۸۵-۸۶ و هم‌زمان با شروع تحریم‌های اقتصادی شدت گرفت و هنوز هم ادامه دارد.

پس تا اینجا با معضلی به نام دانش‌آموختگان بیکار رشته پایه‌ای میکروبیولوژی آشنا شدیم. با شرح این مقدمه طولانی اما، با توجه به تجربه‌ای که از شرایط وضعیت شغلی این رشته به دست آورده‌ام، در این مقاله تلاش دارم بخشی از ظرفیت‌های شغلی این رشته را که با وجود مشکلات می‌تواند ایجاد شود بررسی نموده و راهکارهایی برای عملیاتی کردن این پتانسیل ارائه دهم. همان‌طور که گفتم این مطلب به بهانه شرکت در نخستین کنگره بین‌المللی پزشکی شخصی نوشته شده و پتانسیل فضای کاری موجود در همین رابطه پیش‌بینی شده است. اگر چه همین راه‌کارها کمابیش در شاخه‌های دیگر نیز قابل به کار گرفتن است. مخاطب این مطلب تمامی مسئولین ذی‌ربط (اعم از تصمیم‌گیرندگان ارائه این رشته در دانشگاه و زمینه‌سازان فرصت‌های شغلی مرتبط) و دانشجویان و دانش‌آموختگان این رشته و همچنین شاغلین و صاحبان کسب‌وکارهایی است که در حوزه‌های مرتبط به فعالیت اقتصادی مشغولند.

نخستین ضرورت همانا تغییر دیدگاه افراد نسبت به امر پژوهش و ضرورت آن و پذیرفتن جایگاه پژوهشگر به عنوان کسی که با تولید دانش به توسعه کشور کمک می‌کند، است. این امر ممکن نیست مگر با ایجاد فهم و زبان مشترک میان متخصصان علوم مختلف نسبت به موضوعات میان‌رشته‌ای و چندرشته‌ای و برقراری ارتباط این گروه‌ها با یکدیگر و ایجاد فضای همکاری و تعامل آن‌ها با هم. من راهکار این امر را در برگزاری همایش‌ها و گردهم‌آیی‌هایی مانند آن چه در حوزه پزشکی شخصی روی داد می‌بینم.

ضرورت دوم نیاز به پذیرش این نگاه است که ایران باید از موضع مصرف‌کنندگی خارج شود و اگر مدیریت جامع کشور به جد قصد دارد اقتصاد کشور را بومی و مستقل و در عین حال در حال تعامل با جامعه جهانی (که گریزناپذیر است) نگاه دارد، می‌بایست نگاهی جدی به امر تولید دانش و خدمات و تکنولوژی در کشور بپردازد و تکیه خود را از واردات این محصولات بردارد. و این مستلزم حمایت جدی و سرمایه‌گذاری در بخش تولید است. تولید نه به معنای ایجاد کارخانه بسته‌بندی داروهای وارداتی، بلکه به معنای سرمایه‌گذاری روی پژوهش‌های پایه تا بالینی و سپس مطالعات صنعتی و تکنولوژیک که خود این امر نیازمند فراهم آوردن متخصصین مختلف است و به ضرورت اولی که اشاره کردم وابسته.

برای این که خواننده را راجع به معضل «پذیرش جایگاه پژوهشگر» در جامعه روشن سازم، بد نیست اشاره کنم که امروزه هنوز چنین جایگاه شغلی‌ای در کشور تبیین نشده است. قریب (جهت حفظ احتیاط) به کلیه افرادی که در حوزه پژوهش کشور در حال فعالیت هستند تحت عناوین اصلی‌تر استاد و دانشجو مشغول به پژوهش بوده و عموماً در کنار آن به امور تدریس و تحصیل نیز مشغول‌ند. اساتید در کنار کار اصلی‌شان که ارائه دانش است به مدیریت پروژه‌ها و هدایت پروژه‌های تحقیقی نیز می‌پردازند و دانشجویان به عنوان نیروی کار مجانی پروژه‌های تحقیقاتی را پیش برده و پس از پایان تحصیل به احتمال زیاد وارد کاری غیرمرتبط و غیرپژوهشی می‌گردند. در رده‌های شغلی معمولاً کارشناس مدیر پروژه، هماهنگ‌کننده پروژه‌ها، یا پژوهشگری به چشم نمی‌خورد و اندک افرادی که در عمل چنین کاری را انجام می‌دهند ذیل مشاغل آکادمیک و آموزشی دیگر بدان مشغول هستند. هنوز پس از حدود بیست سال که از تربیت دانشجویان علوم پایه زیست‌شناسی می‌گذرد، نمود عینی این مسئله در سطح عموم جامعه را این گونه به تصویر می‌توان کشید: در اتوبوس نشسته‌ام، سر صحبت با فرد کناری باز می‌شود و جایی میان کلام او از رشته‌ام پرسش می‌کند، وقتی با پاسخ مواجه می‌شود (میکروبیولوژی) واکنشش در اغلب مواقع بالا رفتن یک ابرو، گرد شدن چشم‌ها (به جهت نام به اصطلاح دهان پرکن آن) و سپس این پرسش بی‌پاسخ است: یعنی حالا چکار می‌کنی؟ در حالی که همگان می‌دانند یک پزشک، بینایی‌سنج، علوم آزمایشگاهی، مهندس کامپیوتر و یک حسابدار چه می‌کنند. چرا که جایگاه شغلی این افراد در سطح جامعه کاملاً تعریف و شناخته شده است.

بر این اساس است که ضروری به نظر می‌رسد با توجه ویژه به اهمیت و ضرورت تولید دانش در امر توسعه یک کشوری که حفظ استقلال و توسعه‌یافتگی برای آن حیاتی محسوب می‌شود، پژوهش به عنوان یک جایگاه شغلی مستقل، دارای هویت گشته و یک پژوهشگر اعتماد به نفس خود را به عنوان یک فرد مؤثر در جامعه به دست بیاورد. این چشم‌انداز در مقایسه با شرایط فعلی که یک دانش‌آموخته علوم زیست‌شناسی (اعم از میکروبیولوژی، سلولی و مولکولی، بیوتکنولوژی، ژنتیک و …) تعریف معینی از آینده شغلی خود نداشته و در هر صف کاریابی خود را متفاوت و سربار می‌یابد، به نوعی چشم‌اندازی خوشبینانه به نظر می‌رسد که تحقق آن منوط به آن است که متولیان امر چه زمانی متوجه شرایط شده و چگونه در صدد رفع اشکال برآیند.

ضرورت سوم که همواره و همه جا نقش ثابت و محوری داشته و دارد، بحث سرمایه‌گذاری است. سرمایه‌گذاری اگر چه همیشه به عنوان راه‌حل اول مشکلات بیان می‌شود، اما در کمتر مواردی به محل تأمین این سرمایه اشاره می‌شود و واقعیت این است که در کشوری در حال توسعه مانند ایران همواره منابع محدود و نیازها نامحدود به نظر می‌رسند. بنابراین در این مقاله سعی شده تا به جای اشاره کلی به ضرورت سرمایه‌گذاری در بخش تولید علم و تلفیق آن با تکنولوژی در حوزه زیست‌شناسی نوین، به منابعی قابل وصول جهت سوق دادن و بهره‌برداری در این حوزه اشاره شود. به عنوان مثال، با توجه به محوریت کنگره مورد بحث که کاربرد دست‌آور‌د فنآوری‌های جدید در حوزه‌های مختلف بالینی از تشخیص تا درمان است، «بیمه» نقشی اساسی را ایفا می‌کند. ترمیم نظام بیمه در کشور نه تنها از زاویه تأمین منابع مالی کافی برای افراد جهت استفاده از خدمات نوین مانند تست‌های دقیق ژنتیکی و متابولیسمی مهم است، بلکه از زاویه دیگر یعنی ایجاد گردش مالی برای مصرف‌کنندگان میانی این خدمات نیز اهمیت شایانی دارد. برای مثال بیمارستان‌ها و پزشکان و داروسازان با دریافت به موقع و تمام و کمال سهم بیمه‌های بیماران خود این امکان را خواهند داشت که نیازهای خود در بخش تحقیقات را به بخش متخصص آن که همان قشر پژوهش‌گران باشند، بسپارند. در کشورهای پیشرفته بسیاری از بیمارستان‌ها در کنار خود دارای مراکز تحقیقاتی متعدد هستند و در بخش‌های متعدد تحقیقات پایه‌ای تا بالینی سرمایه‌گذاری می‌کنند و بالتبع فرصت‌های شغلی زیادی برای دانش‌آموختگان علوم پایه فراهم می‌آورند. همچنین یک سری مجموعه‌های تحقیقاتی برای مثال در اروپا با نام ماکس پلانک وجود دارد که سرمایه لازم برای تحقیقات خود را از منابع مختلف مانند پروژه‌های درخواستی دولت و صنعت به عنوان بخش خصوصی و نیز کمک‌های اشخاص دریافت می‌دارد. در کشوری مانند نیوزیلند در کنار کمک‌های دولتی، عمده سرمایه‌گذاری در بخش تحقیقات از طریق خیریه‌ها و افراد خیرمند (چیزی شبیه آن چه ما نذر یا وقف می‌کنیم) تأمین می‌شود. شرکت‌های دارویی نیز در دنیا سهم عمده‌ای در تحقیقات برای کشف و اختراع داروهای جدید ایفا می‌کنند. در حالی که در ایران با وجود داشتن ظرفیت لازم، هیچ یک از این مسیرهای سرمایه‌گذاری اتفاق نمی‌افتد. در مرحله بعد می‌توان برای مؤسسات گوناگونی که در حوزه دانش نوین زیست‌شناسی فعالیت پژوهشی انجام می‌دهند، تخفیف‌ها و معافیت‌های مالیاتی در نظر گرفت. ماحصل این امر می‌تواند تشویق بیمارستان‌ها و کلینیک‌های خصوصی برای سرمایه‌گذاری در بخش پژوهش باشد که می‌تواند کمکی مؤثر به ایجاد مشاغل پژوهشی بنماید.

از سوی دیگر باید در نظر داشت که هم‌اکنون بنا به سیاست‌های آموزشی سال‌های گذشته، نیروی آماده به کار زیادی در دسترس قرار دارد که می‌تواند یک پتانسیل مزیتی برای راه‌اندازی مجموعه‌های تحقیقاتی و حتی تولیدی به حساب بیاید. نیروی کاری که با گذراندن حدود ۱۸ سال (به طور متوسط تا سطح کارشناسی ارشد) تحصیل و در نظر داشتن هزینه‌ای که برای آموزش او از بودجه کشور صرف شده، هم‌اکنون پشت فرمان تاکسی، ماشین لباسشویی منزل، یا صف پذیرش گرفتن از دانشگاه‌های خارجی نشسته است، بلاشک در ورود به بازار کار جدیدی که در وطنش به او پیشنهاد شود تردید نخواهد کرد. در حالی که این دانش‌آموخته می‌تواند برای مثال در کنار یک پزشک قرار گرفته و مشاهدات و تجربیات او در رابطه با بیماران‌ش را مستند کند و به صورت مقاله درآورد. یا می‌تواند در یک بیمارستان یا آزمایشگاه تشخیص طبی به جمع‌آوری و گزارش آمار و ارقام بپردازد. شاید تنها کسی که در چنین محیط‌هایی تجربه کار داشته باشد بتواند از میزان فرمالیته‌بودن گزارش‌های فعلی آگاه باشد. همین دانش‌آموخته می‌تواند با آموزش درست در امر استانداردسازی محیط‌های آزمایشگاهی نیز دخیل باشد در حالی که چنین بازاری امروزه کاملاً از دسترس دانش‌آموختگان این رشته‌ها خارج بوده و هم‌چون بسیاری از مشاغل دیگر از جمله تأسیس خود آزمایشگاه، به نحوی غیرمنصفانه در انحصار قشری خاص است.

نکته دیگر بهره بردن با بیشترین ظرفیت ممکن از دانشجویان شاغل به تحصیل است. قشری که هنوز انگیزه تلاش و ساختن دارد و هنوز امیدهایش را پشت درهای بسته مراکز آموزشی و پژوهشی و صف‌های استخدام به دست فراموشی نسپرده است. این دانشجویان می‌توانند با هدایت اساتید و مراکزی که با تصمیم‌گیرندگان کلان کشور در ارتباط هستند به کار گرفته شده و با انجام پژوهش‌های بنیادین مانند بررسی نیازهای بازار ایران، مطالعه اولویت‌های سرمایه‌گذاری کشور با توجه به نیازهای دست اول داخل، مرور شاخه‌های اختصاصی در حال جریان در مراکز پژوهشی، ظرفیت‌سنجی و امکان‌سنجی تولید محصولات، وضعیت توزیع نیروی کار در بازار، بررسی کارآمدی سیستم آموزشی برای تربیت نیروی کار آماده برای نیازهای بازار، مطالعه بسترهای لازم مانند بیمه، چگونگی ایجاد مارکت برای محصولات جدید، توزیع و بالانس سهم فعالان زیرشاخه‌های مختلف از درآمد حاصله از یک حوزه خاص، و بسیاری موضوعات موردنیاز دیگر، به برنامه‌ریزی‌های کوتاه‌مدت و بلندمدت کمک کنند.

آخرین ضرورتی که مایلم اشاره کنم، توجه به کار واقعی و پربازده است. برای روشن شدن این گفته، باز از حوزه سلامت و بالاخص پزشکی شخصی مثال می‌زنم. یکی از مؤلفه‌های ضروری و غیرقابل حذف پیاده‌سازی این واجب، وجود سیستم جامع سلامت به معنای واقعی و کاربردی آن است. سیستمی که کلیه مشخصات فرد از بدو تولد شامل داده‌های ژنتیکی، تشخیص‌های بالینی، داروهای دریافتی، نتایج آزمایشگاهی، وضعیت بیمه و … در آن ثبت شود و برای کلیه پزشکان، سایر متخصصان سلامت و نیز خود فرد قابل دسترسی باشد. طرحی که از چندین سال پیش در دست اجرا قرار گرفته و به صورت پایلوت (تحت عنوان نرم‌افزار جامع سلامت ) در برخی مراکز بهداشتی (عمدتاً و مشخصاً بیمارستان‌ها) نصب شده است. نکته آنجاست که همچنان پس از سال‌ها، بستر لازم برای سراسری‌شدن این سیستم فراهم نشده و باگ‌های متعدد در اپراتوری آن رفع نشده است و عملاً عمده کارکردهای بالقوه آن امکان ظهور نیافته است. بنابراین با توجه به وجود نیروی کارشناس کافی در کشور و سرمایه‌گذاری عمده در این راستا، جای سؤال است که چرا همچنان چنین طرح اساسی‌ای در گام‌های اولیه اجرای خود به سر می‌برد. در حالی که با به کارگیری افراد متخصص و مدیریت صحیح و توجه کافی به این بستر ضروری، می‌بایست این سیستم جامع تاکنون در کشور به نحو مؤثر و شفافی پیاده‌سازی شده باشد. علی ای حال با عنایت مسئولین ذی‌ربط، می‌توان امید داشت مشاغل متعددی در این حوزه برای دانش‌آموختگان رشته‌های علوم پایه‌ای مانند آمار زیستی، بیوانفورماتیک، بیولوژی، بهداشت و سلامت و … ایجاد شود.

چشم‌انداز ظرفیت شغلی رشته‌های زیست‌شناسی علوم پایه: در کنار تمام کمبود‌هایی که از بیرون دایره دانش‌آموختگان و شاغلین این حوزه وجود دارد، شاید از زاویه‌ای بتوان بیشترین کم‌توجهی را از ناحیه خود افراد درون این حوزه دانست. البته که کم‌لطفی‌های نظیر به انحصار درآوردن مجوزهای تأسیس آزمایشگاه و محدود کردن آن به متخصصان پاتولوژیست نیز از درجه اهمیت ساقط نیست. برای بازشدن مطلب، کوتاه اشاره کنم که یکی از فرصت‌های شغلی شناخته شده و البته مورد بحث برای دانش‌آموختگان رشته‌های علوم پایه، تأسیس آزمایشگاه‌های تشخیص طبی است که سال‌هاست محل کشمکش میان پزشکان پاتولوژیست و دکتراهای حرفه‌ای علوم پایه (از جمله باکتری‌شناسی، بیوشیمی بالینی، ژنتیک انسانی، بیوتکنولوژی پزشکی، ویروس‌شناسی، هماتولوژی و …) می‌باشد. طبق تحقیقات نگارنده در مقطعی (دوران جنگ) که کمبود مراکز آزمایشگاهی حس شده مقطع فوق لیسانس علوم آزمایشگاهی به رشته‌های دانشگاهی اضافه شده است و پس از آن با وجود رفع نیاز حتی دکترای این رشته‌ها نیز در دانشگاه‌ها ارائه شده‌اند و هم‌اکنون دانش‌آموختگان این رشته‌ها که با امید به ارتقای جایگاه شغلی در این رشته‌ها تحصیل کرده‌اند، سال‌هاست میان کشمکش دولت و صنف علوم آزمایشگاهی که برخلاف نام آن در اختیار پزشکان پاتولوژیست است، بلاتکلیف مانده‌اند و بعضاً با حقوق‌های ناچیز هم‌سطح همکاران لیسانس و یا حتی فوق دیپلم خود در آزمایشگاه‌های تشخیص طبی مشغول به کار در چند شیفت هستند تا زندگی خود را تأمین کنند. بنا بر دیدگاه این جانب، اعطای مجوز تأسیس آزمایشگاه همه‌جانبه به کارشناسان ارشد علوم آزمایشگاهی و حتی دکتراهای حرفه‌ای این رشته‌ها همان قدر اشتباه است که اعطای آن به یک پزشک پاتولوژیست. چرا که علوم آزمایشگاهی شامل شاخه‌های مختلفی است که هر کدام نیازمند تخصص خود می‌باشد. بنابراین همان طور که یک پاتولوژیست برای دیدن لام پاتولوژی دارای تخصص و در نتیجه مستحق دریافت حق‌الزحمه برای گزارش تشخیص خود است، یک میکروبیولوژیست، بیوشیمیست و یک انگل‌شناس و یک قارچ‌شناس و یک ویروس‌شناس بالینی نیز دارای تخصص و مستحق دریافت حق گزارش می‌باشد. البته که تشخیص نهایی برای نوع و روش درمان توسط متخصص مربوطه صورت می‌گیرد، و نه پاتولوژیست و نه سایر رشته‌ها حق اظهار نظر تشخیصی ندارند. کما این که طبق گفته آقای دکتر نکوئیان در کنگره پزشکی شخصی، در برخی کشورهای پیشرفته حتی پزشک نیز تنها از حق تشخیص و توصیه برخوردار بوده و تجویز دارو توسط داروساز (فارماکولوژیست) انجام می‌شود. صد البته این رویکرد تخصص‌محور مستلزم وجود ارتباط تنگاتنگ و همکارانه میان بخش‌های مختلف است که خود پای بسترهای دیگر از جمله تکنولوژی بانک داده هماهنگ و سیستم بیمه نظام‌مند و قوی و غیره را به میان می‌کشد که بالاتر به آن‌ها اشاراتی شد.

بنابراین، توجهی کوچک به وضعیت بازار کار فعلی و عنایت داشتن به لزوم از انحصار درآوردن آن می‌تواند تحولی قابل قبول و فوری در وضعیت کاری دانش‌آموختگان رشته‌های علوم پایه به وجود بیاورد. از سوی دیگر با اندکی فکر و احساس مسئولیت در برابر جوانانی که انگیزه و استعداد خود را در رشته‌های علوم پایه صرف نموده‌اند، قطعاً راهکارهای متعدد دیگری نیز پیش پای دست‌اندرکاران خواهد گذاشت. مواردی چند در ادامه آورده شده است. طبق نظر آقای دکتر نبی‌پور «پزشکی امروز از رویکرد استقراگرایی به سمت بیولوژی و یکپارچگی علوم می‌رود». به عبارتی روش تشخیص و درمان از سمت «یک درمان برای همه یا درمان فری‌سایز» و «آزمون-خطا » به سمت پزشکی دقیق و «درمان مناسب برای فرد مناسب» پیش می‌رود. این تغییر رویکرد فرصت بسیار مناسبی است تا کشور از پتانسیل نیروی انسانی تربیت‌شده در سال‌های گذشته برای توسعه خدمات پیشرفته سلامت بهره‌برداری کند. برای مثال طبق گفته خانم دکتر انصاری‌نژاد بسیار مهم است که «تکنیک‌ها و داده‌های گسترده‌ای که توسط علوم پایه به دست آمده است، به زبانی قابل فهم و استفاده در اختیار پزشکان قرار بگیرد» و این امر ممکن نیست مگر با به کارگیری کارشناسان علوم پایه در بخش‌‌های تحقیق و توسعه در مراکز درمانی. از سوی دیگر نبود سیستم یکپارچه و آنلاین اطلاعات پزشکی باعث افزایش خطاهای پزشکی و آزمودن آزموده‌ها در مواردی می‌شود که حتی می‌تواند منجر به مرگ یک بیمار بشود. تصور کنید مواردی که گم‌شدن گزارش بروز حساسیت به یک دارو برای یک بیمار لابلای انبوه گزارش‌های سابقه بیماری از چشم پزشک دوم پنهان مانده و داروی حساسیت‌زا مجددا برای بیمار تجویز شده است. این بیمار از نگاه بیرونی «منقضی » شده است تنها به جرم داشتن جهشی در یک ژن که قابلیت متابولیزه کردن یک داروی فری‌سایز را نداشته است. یا پزشک انکولوژیستی را تصور کنید که با صفی طولانی از بیماران با گزارش پاتولوژی مشکوک به سرطان مواجه است و در این میان می‌باید گزارش سوابق فردی و خانوادگی بیمار خود میان اشک و آه او دریافت کند و همزمان تمرکز و تسلط خود را برای تجویز درست حفظ بنماید. یا بیماران نژاد خاصی را تصور کنید که دارویی را دریافت می‌کنند که در آن سوی دنیا بر اساس ژنوم نژاد دیگری طراحی شده است. تمام این مشکلات با به کارگیری کارشناسان و متخصصان علوم پایه قابل حل است. بیوانفورماتیست‌ها می‌توانند به کمک بانک اطلاعات بیایند و ژنتیسین‌های بالینی به کمک پزشک برای استخراج درخت‌های ژنتیکی خانواده بیمار. همچنین کارشناسان علوم پایه می‌توانند به گستردگی در بیمارستان‌ها برای مانیتورینگ کیس‌های بالینی و تهیه مقالات پزشکان به کار گرفته شوند و همینطور الی آخر.

سر آخر باید اشاره کرد که با وجود آزمایشگاه‌های متعدد و نیروهای متخصص اعم از پاتولوژیست‌ها و سایر متخصصان علوم پایه، تحول نظام پزشکی به سوی پزشکی دقیق کار چندان سختی به نظر نمی‌رسد. اما این که سهم هر گروه چقدر باشد به تلاش و عزم سه جبهه بستگی دارد: سیاست‌گزاران، صاحبان کسب و کار، و زیست‌شناسان از تمام شاخه‌ها. امید که تصمیم‌گیرندگان کلان کشور بستر مناسبی برای تعامل دو گروه دیگر ایجاد کنند و از سوی دیگر زیست‌شناسان و سایر متخصصان علوم پایه مرتبط با دریافتن این امکان جدید، فکر و ابتکار خود را به کار بگیرند و فرصت حضور فعال در مارکتی که اختصاصاً برای آن تربیت شده‌اند را به نحو احسن بالفعل نمایند.

دیدگاه خود را بنویسید

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.